هنگام مطالعة راسلاس (Rasselas) اثر ساموئل جانسون، نویسنده و ناقد نئو کلاسیسیت قرن هیجدهم انگلستان، آنچه بیش از هر چیز جلب توجه می کند شباهت غریبی است که بین این اثر و گلستان سعدی وجود دارد. برخی از گفته های راوی داستان به نام ایملاک (Imlac) و نقطه نظرهای اخلاقی - فلسفی وی بنظر می رسد پژواک صدای سعدی در گلستان باشد، افزون بر آن، حال و هوای کاملاً شرقی داستان، ساختار داستان - در - داستان آن، به رغم یکپارچگی ظاهری، و پندهای اخلاقی ایملاک شباهت میان این اصر و گلستان را دو چندان می کند. همچنین راوی در ضمن اشاره به سفرهای خود، اشارات مکرری به این و غنای ادبیات فارسی دارد که هر خوانندة ایرانی را کنجکاو می سازد که علت این توجه موکد چیست و این اظهارنظرها در مورد علاقة ایرانیان به شعر و ادب و منزلت شاعر در میان ایرانیان از کجا نشأت می گیرد؟ آیا این اشارات صرفاً اتفاقی و یا تخیلی بوده است و یا اینکه نشان از توجه و علاقة خاص و آگاهانة نویسنده یعنی جانسون دارد.بنابراین، نگارنده درصدد برآمد که به یک پژوهش اولیه بپردازد تا از آشنایی و علاقة نویسنده به ادبیات فارسی اطمینان حاصل شود. البته با تئجه به کلاسیست بوده هر دو ساعر و با توجه به محبوبیت ادبیات فارسی در کشورهای اروپایی بخصوص فرانسه در سدة هفده و هیجدهم میلادی و با عنایت به تأثیر غیرقابل انکاری که نویسندگان فرانسوی بر نویسندگان انگلیسی در این عصر داشته اند، این احتمال وجود داشت که این تأثیر بصوز غیرمستقیم بر جانسون نیز وجود داشته باشد.پس از مراجعه به زندگینامة جانسون به قلم جان بازول (Boswell) شواهدی به دست آمد که فرضیة آشنایی احتمالی جانسون با ادبیات فارسی را تقویت می نمود. بنابراین پژوهش با طرح دو سؤال ادامه یافت: (1) آیا جانسون با ادبیات فارسی آشنا بوده است؟ (2) در این صورت اگر اشارات جانسون به ایران و ادبیات فارسی اتفاقی نبوده است، آشنایی وی با ادبیات فارسی و بخصوص گلستان از چه طریق و تا چه حدی بوده است؟ آیا این آشنایی می تواند در نگارش راسلاس موثر بوده باشد و حال و هوای شرقی و ساختار و مضامین مشابه آن با گلستان را توجیه نماید؟سرانجام به مقاله ای از جئوفری تیلوتسون که قاطعانه به بررسی تأثیرپذیری جانسون از داستانهای ایرانی می پردازد، دست یافتن که دلالت بر گرایش تخیل جانسون به سوی حکایات و افسانه های ایرانی دارد. او می افزاید که پتیس دولاکروا (Petis de la croix) این داستانها را در پنج جلد به چاپ رسانیده بود که پس از او آمبروز فیلیپس آنها را در سال 1714 به زبان انگلیسی ترجمه می کند (جئوفری تیلوتسون، 1935) . با توجه به یافته های مذکور می توان دریافت که آشنایی جانسون با این آثار بسیار محتمل و حتی حتمی بوده است.بنابراین نمی توان تصور کرد هنگامی که در راسلاس ایملاک از زبان جانسون اظهار نظر موکدی مانند آنچه در ذیل می آید ابراز می دارد، از روی ناآگاهی و یا صرفاً بر اساس شنیده ها باشد:" ایران، جایی است که من در آن بقایای عظیم مردم این سرزمین قدیمی با جلال را به چشم دیدم و (سرزمینی که) تمدنی پیشرو در آن وجود دارد. ایرانیان مردمی فوق العاده اجتماعی هستند و دیدارهای ایشان هر روز نکات تازه ای از آداب و منش برای من هر ماه داشت..." (اقتباس از ترجمة خانم کوکب صفاری).همانگونه که ذکر شد، نگارنده با توجه به همسانی مکتب دو نویسنده یعنی کلاسیسیم سعدی و نئوکلاسیسیسم جانسون در انگلستان قرن هیجدهم و تأثیری که نویسندگان نئولاسیسیسم فرانسه بر نویسندگان هم مکتب خویش در انگلستان داشتند، به پژوهش گسترده تری در این زمینه مبادرت نمود که نتایج خوشبختانه مؤید این نظریه بود که مکتب ها و دیدگاههای مشابه دو نویسنده احتمالاً سبب جذب جانسون به سوی نوشته های نویسندانی چون سعدی شده است. ادبیات کلاسیسیسم - و همچنین نتوکلاسیسیم - تاکید خاصی بر رسالت آموزشی ادبیات و بر اهمیت خصوصیات کلی طبیعت و فطرت انسانی دارد و بدهی است که حکایت و پند و اندرزهای "ناصحی" چون سعدی برای جانسون و معاصرانش تا چه حدی شیرین و دلنشین بوده است. برای مثال، آرچر به ماهیت ارسطویی داشتان شماره 20 از بخش هفتم گلستان اشاره می کند (W.C.Archer, 1964). پروفسور آربری در کتاب Classical Persian Literatiure می گوید: " تمام کوششهایی که تاکنون انجام شده است بر این واقعیت دلالت می کند که فقط یک شاعر قرن هیجدهم می توانسته است حق مطلب را در مورد یک شاعر ایران قرن سیزدهم (عصری که به تاریخ میلادی سعدی می زیسته) ادا کند. (Arberry, 1958) امرسون نیز بر این باور است که "سعدی حوادث و موقعیت های متنوعی را با همان عمق تجربه در نویسندگانی چون کاردینال دورتس در پاریس و یا دکتر جانسون در لندن ارائه می دهد." (جروم رایت کسینتون، 1364) یوهنان نیز به موضوع دالنشین بودن گلستان سعدی برای نویسندگان و متفکران "عصر عقل" (یعنی عصر جانسون) اشاره دارد.(Yohannan,1977) ظاهراً شباهت میان راسلاس و گلستان سعدی به حدی است که خانم کوکب صفاری تصریح می نمایند که "زبان ایملاک ( در راسلاس) به سخن سعدی بسیار ماننده است." (کوکب صفاری، 1373 ) سرانجام شادروان استاد زرین کوب در کتاب خود به نام نه شرقی، نه غربی، انسانی به تأثیر آثار شرقی و کلستان بر نویسندگان عربی اشاره می کنند و سخن ایشان در مورد گلستان سعدی که به توصیف قصد و منظور سعدی در گلستان می پردازد چنان منطبق بر سخن ایملاک در مورد رسالت هر شاعر متعهد است که گوییا این دو اظهار نظر توسط یک شخص واحد صورت گرفته است (عبدالحسین زرین کوب، 1353). ولی از همه مهمتر، منبعی که نگارنده را بطور مستقیم به اثبات فرضیة خود یعنی تأثیرپذیری احتمالی جانسون از گلستان سعدی رهنمون کرد، مقالة ارزشمند ریچارد اورسول بود که در اواخر کار پژوهش از آمریکا برای نگارنده ارسال شد به نام "Imlac and the poets of Persia and Arabua" در این مقاله اورسول افزون بر اشارات مشابهی که نگارنده به سخنان جانسون در مکاتبات شخصی خود با هیستینگز دارد، به ترجمة جانسون از اثری به نام سفر لوبو اشاره می کند که جنبه های نثر انگلیسی را با شکل ادبی قصیده و مضامین متعالی مذهبی در شعر فارسی مرتبط می کند. اورسول همچنین تصریح می کند که برخی از نظرات و جملات جانسون در راسلاس، بخصوص در فصل دهم آن، چکیده ای از الگوی شعر فارسی و عربی را ارائه می دهد. در پایان مقاله، اورسول به اظهار نظرهای شاردن دربارة تأثیر حافظ و سعدی بر نویسندگان غربی می پردازد. اورسول تأکید می کند که جانسون دست کم باید نویسندگانی که ترجمة شعر فارسی شاردن آنان را به خواننده توصیه کرده است، خوانده باشد. سپس وی به تفسیر برخی از جلات خاص راسلاس می پردازد که مشابه شعرای ایرانی چون سعدی می باشد!در پایان این مقولة مقدماتی دربارة تأثیرپذیری احتمالی جانسون از سعدی در نگارش به فهرست موضوعات اصلی هر دو اثر می توان به محوری بودن موضوع انسان در هر دو اثر پی برد. سومین نکتة مورد بررسی در این گفتار که با جهان بینی دو نویسندة سنخیت دارد، مسأله پند آمیز بودن این نوع ادبیات است، کلاسیسیسم بر آموزشی بودن (Didacticism) ادبیات تکیله دارد و در هر دو اثر هر دو راوی یعنی سعدی ایملاک چون دو ناصح ظاهر می شوند.در این گفتار به چهل و یک مورد از نظریات ناقدان که در مقالات و کتب مورد پژوهش آمده است، اشاره شده است.