اندیشه پیشرفت را از پیش فرض های مدرنیته غرب دانسته اند که اگر این را بپذیریم، باید آن را در شمار محورها و مبانی فلسفه اوایل دوران مدرن جای دهیم و برای دکارت، که پدر فلسفه مدرن شناخته می شود، در شکل گیری این اندیشه نقشی به سزا قائل شویم. میان تفکر فلسفی غرب و تبدیل آرمان پیشرفت به یکی از واقعیات مسلم تمدن غرب، پیوندی وثیق است که این امر را روشن تر از همه جا، می توان در نظام فکری دکارت دید. ما در این مقاله در سه محور 1. مرجعیت ستیزی و نسبت آن با شک دکارتی، 2. اصالت یافتن زندگی دنیوی در نظام فکری دکارت، و 3. پی ریزی شالوده های علم جدید، جایگاه برجسته نظام فکری درکارت را در نهادینه سازی مفهوم پیشرفت در تفکر فلسفی غرب نشان خواهیم داد. بن مایه مقاله پیش رو تغییرموضعی است که در نگاه طلایه داران دوران مدرن به رسالت فلسفه در عالم رخ داده است. در این نوشته می کوشیم نشان دهیم که برای تحقق اندیشه پیشرفت، پیش شرط هایی بایسته می نمود که این پیش شرط ها اگرچه نه منحصرا، به بهترین و کامل ترین صورتش در تفکر فلسفی غرب به طور عام، و در فلسفه دکارت به طور خاص، محقق شده اند.