صادق چوبک در یکی از معروف ترین داستان های تمثیلی خود به نام «انتری که لوطیش مرده بود» شرح اسارت انسان را به شیوه ای بدیع حکایت می کند. در این مقاله سعی بر آن است تا با استفاده از نگرشی دیگرگونه به تمثیل که تحت تاثیر نظریه تکامل تدریجی داروین ابعاد وسیع تری به خود گرفته است و نیز با توجه به نظریه های تعدادی از منتقدان مارکسیست به ویژه لویی آلتوسر، نشان داده شود که چگونه سرنوشت انسان در بند ایدئولوژی چیزی جز تسلیم دربرابر واقعیت خشن دنیای پیرامونش نیست. طغیان نیز جز گریزی موقت و سرگشتگی و هراس حاصلی دیگر برای او نخواهد داشت.