بر اساس مطالعات علمی در عرصه علوم سیاسی، مفهوم قدرت، اساسی ترین مفهوم را در سیاست تشکیل می دهد. این مفهوم از زمان پیدایش تاکنون، شاهد تحولات متعددی بوده است. تحقیق حاضر نیز بر آن است تا پس از ذکر تحولات قدرت، به بازنمایی رابطه میان دانش و نظام سیاسی در متن جمهوری اسلامی ایران در قالب تئوری های فرا اثباتی و با تکیه براندیشه های میشل فوکو (1970) بپردازد.نظریات میشل فوکو از قدرت که در چهارچوب تئوری های پساساختار گرایی قرار می گیرد، به تحلیل اشکال مختلف از مفهوم قدرت و رابطه آن با دانش، همت می گمارد. از نظر فوکو، هیچ رابطه قدرتی بدون تشکیل حوزه ای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت نباشد. قدرت شبکه ای است که در آن همه گرفتارند و اعمال قدرت ضرورتا دستگاه های دانش را به حرکت در می آورد و فضاهایی را ایجاد می کند که در درون آنها دانش شکل می گیرد. به زعم وی، دیگر نمی توان انتظار داشت که در یک سوی جامعه دانش و در سوی دیگر آن قدرت باشد، بلکه تنها صورت های بنیادی از امری که آن را قدرت / معرفت می نامیم، وجود دارد.روش شناسی فوکو در آغاز کار، دیرینه شناسی است. او در این روش واحد اولیه تحلیل و بررسی را، گفتمان در نظر می گیرد. به عقیده او گفتمان ها ماهیتی بسته دارند و طی آن گزاره های خاصی مجال بروز و حاکمیت می یابند و لاجرم گزاره های دیگر به حاشیه رانده می شوند. گفتمان ها پیش شرط های اولیه را برای شکل گیری احکام فراهم می سازند. در فضای گفتمان دانش های خاصی تولید می گردد. بعد از دیرینه شناسی، فوکو با در پیش گرفتن روش تبارشناسی، سعی دارد بگوید که دانش همواره به دیدگاه خاصی وابسته است و امروزه ما شاهد افزایش روز افزون قدرت گفتمان علمی و چیرگی آن بر دیگر گفتمان ها هستیم و حقیقت جدای از روابط قدرت نیست، فوکو در تبارشناسی، نتیجه می گیرد قدرت نه تنها متمرکز و مخرب نبوده بلکه پراکنده و سازنده نیزاست. طبق توضیحات فوق، این تحقیق نیز بر آن است که ضمن بازنمایی روابط دانش و قدرت در گفتمان دینی جمهوری اسلامی ایران، به اثبات این امر بپردازد که دانش مورد نظر گفتمان، دائما در راستای تربیت فاعل اخلاقی و مشروعیت بخشی به چهارچوب قدرت قدم بر می دارد.