یکی از مسائلی که در عرفان اسلامی، چالش های فراوانی به همراه داشته و بهانة توجیه کینه توزی مخالفان با تعالیم صوفیانه شده است، مسئلة «بی التزامی به شریعت» است که به دلیل غفلت مدعیان، به عنوان جواز عارف واصل در مقیدنبودن به انجام عبادات تعبیر شده است. منتقدان و مفسرّان، آرای چندگانه ای دربارة بی التزامی عرفا به شرع ارائه داده اند، اغلب مشایخ بزرگ نیز در دوره های مختلف، انتقادهای بسیاری بر دیگر صوفیان وارد کرده اند که بنا بر نوع دیدگاه ناقد و محیط اجتماعی و زمان فرق می کند. تأمّل در اندیشه های نقادانة خود عرفا در این زمینه که با تجارب عرفانی همراه است و همچنین تحلیل آنها، می تواند پرده از حقیقت بردارد. نگاهی گذرا به کلام و رفتار بزرگان عرفان، نمایانگر توجّه آنها به ظاهر و باطن دین و اهداف والای آن و پرهیز از هرگونه قشری گری دینی است. هرچند پژوهش های پراکنده ای در تبیین این موضوع صورت گرفته است، امّا اهمیّت آن و توجّه به آسیب شناسی در مسائل متنازع فیه، ما را وادار می کند که نگاه خود عرفا را هم بر این مسئله واکاوی کنیم. در این نوشته، عقاید و بیانات عارفان و پژوهشگران اندیشة عرفانی و خودپالایشی عرفا در این زمینه بررسی می شود و توجیهات معرفتی در بی التزامی به شرع نیز موردتوجّه قرار می گیرد. فرضیة ما بر این مبنا استوار است که بی التزامی به شریعت، حاصل عملکرد مدعیان تصوّف بوده است و در انتساب آن به مشایخ بزرگ می توان تردید کرد.