مشهور است که اساسی ترین اختلاف کلام و فلسفه در روشی است که دو علم در رسیدن به اهداف برگزیده اند. کلام مسیحی نیز از این امر مستثنی نبوده است. متکلمین مسیحی در توجیه و تبیین عقاید دینی خود به استدلالهایی متوسل شده اند که از نقاط ضعف بارزی برخوردار است. از همان ابتدا هم چه در میان متکلمین و چه فلاسفه مغرب زمین بحثهای مفصلی در گرفت که هیچکدام منجر به حل کامل و دقیق مناقشه نشد. یکی از تفکرات اساسی که موجب تحولات جدی در عرصه کلام مسیحیت شد توسط اکام و پیروان او مطرح گشت که ادعای اصلی آن این بود که مبانی دین را با استدلال منطقی دقیق نمی توان اثبات نمود. این مبنی به بحث کلیات کشیده شد و از آنجا هم در صفات و ذات الهی اثر گذاشت و اگر چه پس از ابراز با مخالفتهای جدی روبرو گشت ولی به هیچ وجه نمی توان منکر تاثیر شگرف آن در همه ابعاد شناخت این در قالب کلام مسیحی شد.