باژگونگی امور عالم اصلی است که مبنای بسیاری از قصه ها و اندیشه های مثنوی بر آن گذاشته شده است و بررسی آن می تواند یکی از مهم ترین عوامل جذابیت این اثر را تبیین کند. بر این اساس، در این مقاله نخست گونه هایی از باژگونگی معرفی می شود؛ مواردی مانند: ترجیح مرگ بر زندگی، دیوانگی بر خردمندی، بلاهت بر هوشیاری، غلامان بر سروران، قهر بر لطف، مطلوب نزدیک بر دور، مدارا بر انتقام، نفی بر اثبات و... . سپس به دلایل وجود باژگونگی در عالم پرداخته می شود؛ دلایلی مثل باژگونگی قواعد بارگاه الهی، باژگونگی ظاهر و باطن، تقدیر، نزدیکی مطلوبی که تصور دوری اش می رود و اندیشه بنیادی مرگ و فنا. موانع درک این قاعده شگفت دنیا و هر چیزی است که رنگ هستی دارد. بند نگهدارنده هستی نیز عقل و محصولات آن است که باید از سر راه برداشته شود. این مضامین در قصه های گوناگونی تبیین می شود و هدف مولانا از طرح آن ها، رسیدن به اصل مهم و دشوار فهم فناست؛ زیرا از نظر او همان طور که حقیقت بسیاری از امور عالم خلاف ظاهر است، هستی نیز برخلاف آنچه تصور می شود، در نیستی پنهان است؛ اما لازمه شناختش درک لعب باژگونه و اشاره های معکوس عشق است.