از میان «دیگری های عجیب» جامعه شناسی، شاید برای بسیاری از جامعه شناسان مطالعات فرهنگی یکی از ناآشناترین ها باشد. با این همه مطالعات فرهنگی در وضعیتی بسیار ابهام آمیز در روابطش با جامعه شناسی، به حیات خود ادامه می دهد. این مقاله استدلال می کند که سرشت پیچیده این رابطه به خاطر قرابت بسیار نزدیک دو طرف این رابطه است. آنچه اغلب وضعیت موجود تنفر و دشمنی آیینی شده بین این دو را به تصویر می کشد نه تنها از تفاوت های آشکارشان ناشی نمی شود بلکه در واقع بیشتر ریشه در شباهت هایی دارد که آنها به شدت بر آن تاکید دارند. پیوند همزیستی شان نمایش های رنوریک خودبودگی شان را که هر دوشان در آن دربرگیرند و مشارکت دارند هم از یک سو تحمیل و در عین حال، پنهان می کند.این مقاله به بررسی و ارزیابی این وضعیت بین این دو می پردازد و استدلال می کند که شباهت های بین دو رشته حقیقتا مبتنی است بر تعداد فرضیات معرفت شناسانه مشترک و شیوه های پیشینی اندیشه و تفکری که در واقع پرسیده می شوند. در این مقاله نقد این فرضیات مطرح می شود تا این نکته مشخص شود که با شناسایی سرشت مشترک بین جامعه شناسی و مطالعات فرهنگی و روابطشان، این دو رشته به مراتب به بلوغ فکری بالاتری خواهند رسید.