صادق هدایت به عنوان نویسنده ای پیشرو در گستره ادبیات داستانی معاصر، در خلق آثار خود همواره از بن مایه های روانکاوانه بهره برده است. در میان آثار او، بوف کور بیش از سایر آثارش از مباحث روانکاوی تاثیر پذیرفته است؛ به گونه ای که می توان آن را رمانواره ای روانکاوانه نامید. البته آنچه در تحلیل این داستان بیش از هر عاملی مهم است، عملکردهای «راوی» داستان و تباین شخصیت او با چهره خود هدایت است.راوی به عنوان محور اصلی رویداد داستان، فردی است که باید ساختار روان وی دقیقا شناخته شود تا بتوان درباره نحوه روایت او به درستی قضاوت کرد. از آنجا که روان راوی دچار تناقضات و ناسازگاری های فراوانی است، به نظر می رسد ممیزه هایی که ساختار شخصیت او را به وجود می آورد، برساخته از تابوهای روانی چندگانه ای است که خط مشی فکری وی را پدید می آورد.در این پژوهش علاوه بر روانکاوی شخصیت راوی، تابوهای روح وی و دلایل شکل گیری آن را به صورت تحلیلی بررسی کرده ایم، تا دریابیم اساسا چه عواملی موجب شکل گیری شخصیت «راوی» با این ویژگی ها شده است؛ از این رو به نظر می رسد اصلی ترین تابوی داستان که از لحاظ ابعاد اجتماعی و روانی حائز اهمیت است، «زن» می باشد که ساختارهای روانی خاص راوی در مراحل مختلف رشد فکری وی، سه کاراکتر زن داستان را در قالب سه تابوی مجزا بازتاب می دهد.