به نظر می رسد که تمرکززدایی در آموزش و پرورش به طور اعم و برنامه ریزی درسی به طور اخص در دهه های گذشته یک روند جهانی باشد. بررسی ها نشان می دهد که طی چند دهه اخیر در مباحث سیاسی یک اشتغال ذهنی نسبت به تمرکززدایی آموزشی در میان کشورهای جهان و در میان نهادهای توسعه بین المللی وجود داشته است(Leung, 2004) .اقدام تمرکززدایی مشابه در کشورهای مختلف، ممکن است به انگیزه های مختلفی صورت پذیرفته باشد.(Muta, 2000) به عنوان مثال، کشورهای حوزه آمریکای لاتین با تمرکززدایی آموزشی روبه رو بودند و این اقدامات (تمرکززدایی) عمدتا از سوی بانک جهانی و موسسات با نفوذ بین المللی ترغیب و تشویق می گردید. از این رو تمرکز زدایی به عنوان یک اصل اساسی و لایتغیر بازسازی بخش آموزش و پرورش این کشورها مطرح گردیده (Kubal, 2003) و پس از آن، به سایر زیر سیستم های آموزش و پرورش نظیر برنامه درسی نیز تسری پیدا کرده است. اما پر واضح است که انتخاب یا رد تمرکززدایی نباید صرفا متکی به توصیه های بین المللی و تبعیت و تقلید از روندهای جهانی باشد. بنابراین، تعیین اینکه آیا تمرکززدایی جنبه الزامی سیستم سازماندهی آموزش و پرورش و برنامه ریزی درسی است، یا محصول نهایی رشد و تکامل تدریجی و یا نتیجه تغییر و تصمیم سیاسی سیستم، دارای اهمیت فراوان است. به عبارت روشن تر، تعیین مبادی فلسفی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تمرکززدایی در نظام برنامه ریزی درسی از اهمیت بسیاری برخوردار است.