«پیوستگی سوره» شاخه ای پراهمیت از دانش مناسبت در قرآن است که به لحاظ نقش منحصربه فرد آن در تفسیر، بسیار مورد توجه مفسران و قرآن پژوهان -به ویژه در نیم قرن اخیر- قرار گرفته است. بر اساس این نظریه، هر سوره بر یک غرض یا محور اصلی استوار است، به گونه ای که تمامی موضوعات سوره حول آن غرض، وحدت فراگیر سوره را رقم می-زنند. پژوهش حاضر قصد دارد نقش و تاثیر این نظریه را در تفسیر، با مطالعه تطبیقی میان دو تفسیر المیزان علامه طباطبایی و فی ظلال القرآن سیدقطب مورد واکاوی قرار دهد و به معرفی و دسته بندی کارکردهای آن در تفسیر بپردازد. این کارکردها را می توان به انواع ساختاری، زمینه ای، شناختی، اثباتی، تبیینی و سنجشی تقسیم نمود. بر اساس نتایج به دست آمده، علامه طباطبایی با رویکرد ویژه تبیینی-انتقادی در تفسیر المیزان، از کارکردهای تبیینی و سنجشی اعتقاد به پیوستگی سوره، به شایستگی بهره برده است. سیدقطب نیز با نگرش غالب اثباتی در تفسیر خود، اهتمام شایانی در راستای اثبات وحدت موضوعی سوره ها و به تصویر کشیدن ارتباط و پیوستگی میان آیات سوره مبذول داشته است.