خشونت پدیده ای با ابعاد گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، حقوقی، جرم شناختی و... است و به همین علت، تعریف های متعدد و متفاوتی از آن ارائه گردیده است. این پدیده، در حقوق کیفری، ازدو جهت قابل بررسی است؛ از یک طرف افراد، خود درمقابل هم یا در برابر دولت، به خشونت متوسل می شوند؛ از طرف دیگر، عملکرد نهادهای وابسته به قدرت رسمی، یعنی دولت در معنای عام نیز ممکن است منجر به خشونت علیه افراد جامعه گردد. خشونت نخست که ازآن به خشونت رفتاری تعبیر می شود، اگر به شکل پدیده مجرمانه(جرم) بروز کند؛ واکنش قانونی دولت را درپی خواهد داشت. این واکنش که باید نوع و حدود آن از پیش، توسط مقام صلاحیت دار مشخص گردد؛ تابع اصول و قواعدی است که غفلت از هر یک از آنها، در مراحل مختلف قانون گذاری، قضائی و اجرایی ممکن است، به خشونت علیه افراد جامعه (خشونت نوع دوم) منجر شود. خشونت نوع دوم که با تجاوز به حقوق اساسی افراد، توسط قانون گذار و مجریان قانون صورت می گیرد،« خشونت ساختاری یا نهادی» نام دارد.خشونت اخیر خشونتی پنهانی است که اغلب از عملکرد نادرست نظام عدالت کیفری و عدول از اصول اساسی حقوق کیفری درپاسخگویی به خشونت نخست (خشونت رفتاری مجرمانه) ناشی می شود. در این مقاله، موقعیت های پنهانی این نوع خشونت در نظام عدالت کیفری مورد بررسی قرار گرفته است.