تاکنون نظریه ها و رهیافت های تحلیلی گوناگونی برای تبیین چرایی و چگونگی رخداد انقلاب اسلامی به کار بسته شده است. در این میان نظریه بحران های یورگن هابرماس، با وجود کارایی و گویایی فراوان، کمتر موردتوجه قرار گرفته است. از دید هابرماس در روابط میان سه حوزه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی-فرهنگی، چهار بحران اقتصادی، عقلانیت، مشروعیت و انگیزش را می توان شناسایی نمود. رخ نمایی این بحران ها در یک ساختار، به ویژه در چارچوب نظام سرمایه داری متاخر، می تواند نمایان گر سستی و نابودی آن باشد. نوشتار حاضر برآن است تا با کاربست این نظریه، کیفیت سرنگونی رژیم پهلوی و برآمدن انقلاب اسلامی را تبیین نماید. از دید نگارندگان، رژیم شبه سرمایه دارانه پهلوی دچار یک ناکارآمدی عام در پهنه های گوناگون ساختار خود بوده و هر چهار بحران موردنظر هابرماس، به ویژه بحران مشروعیت (فرامادی و کارکردی)، در آن دیده می شود. از دیگرسو، گفتمان انقلاب اسلامی در خوانش امام خمینی، در رابطه دگرسازانه و خصومت سازانه خود با گفتمان پهلوی، توانست با نشان دادن بالاترین میزان قابلیت دسترسی و اعتبار، سامانه از نشانگان و مفاهیم را مفصل بندی کند که این کژ کارکردها و بحران های رژیم پهلوی را پوشش داده و به جایگاه گفتمان هژمون دست یابد.