کانون روایت در تحلیل توانمندی ها و شگردهایی که داستان پرداز برای شکل دادن به حکایت های خویش از آنها بهره گرفته، اهمیت فراوان دارد تا جایی که هر گونه ایجاد تغییر در کانون روایت، سبب ایجاد تمایز و تغییر در جریان اصلی داستان و حتی موضوع آن می شود. به علاوه ما هیچ گاه در داستان با رخدادهای خام سروکار نداریم بلکه با رخدادهایی روبه رو می شویم که به شیوه ای خاص بازنمایی شده و از کانون ویژه ای به آنها نگریسته شده است.گوناگونی کانون های دید و شکل های مختلف ارتباط راوی با کانون ساز و زاویه دید در شاهنامه و مثنوی چنان جذاب و آگاهانه صورت گرفته است که تحلیل آن می تواند گوشه هایی از نبوغ فردوسی و مولانا را در آفریدن آثاری فرازمانی و فرامکانی به نمایش بگذارد.این مقاله که به شیوه سندکاوی بررسی و تطبیق میان دو اثر بزرگ نگاشته شده است سعی دارد گونه های مختلف کانون روایت را در شاهنامه با تکیه بر داستان رستم و اسفندیار و در مثنوی با تکیه بر داستان «دقوقی» بررسی کند و به مقایسه این دو داستان از دیدگاه کانون روایت بپردازد.