منفعت عمومی مفهومی پرمناقشه در نظریه های برنامه ریزی فضایی بوده است. این مناقشات، با دلالت بر نبود وفاق بر سر چیستی (و بودونبود) مفهوم منفعت عمومی، منجر به توسعه ی نظریه های مختلفی در و درباره ی برنامه ریزی فضایی شده و گاه تا جایی پیش رفته اند که مشروعیت برنامه ریزی را به چالش بکشند. این مقاله با تأکید بر ضرورت پرداختن به این مفهوم بنا نداشته که پاسخی قطعی و غایی به پرسش چیستی منفعت عمومی بدهد، بلکه با مقدم دانستن درک این مناقشات، در پی صورت بندی پاسخ هایی بوده است که به پرسش منفعت عمومی در برنامه ریزی فضایی داده شده اند. به این منظور این مقاله، با به کارگیری روش فراترکیب کیفی، بر درک چشم اندازهای هستی شناسانه ی مختلف درباره ی رابطه ی بین امر اجتماعی و امر فردی تأکید کرده و بر آن بوده است تا رد این چشم اندازها را بر شکل گیری مفهوم منفعت عمومی در نظریه و عمل برنامه ریزی فضایی در دوازده سنت فکری اثرگذار در برنامه ریزی بگیرد. این دوازده سنت نشان از غلبه ی چهار رهیافت فردگرا، جهان شمول، تکثرگرا و انتقادی به منفعت عمومی در برنامه ریزی فضایی دارند. در چارچوب این چهار رهیافت این مقاله به سه پرسش پرداخته است: چه پیوندی میان فرد و اجتماع وجود دارد؛ آنچه مشترک و شکل دهنده ی منفعت عمومی است چیست؛ و چگونه می توان آن را تحقق بخشید؟