ظهور و بروز ادبیات تطبیقی، دموکراسی و عدالت را تاحد زیادی به عالم پژوهش اهدا کرد و یکی از زیرشاخه های مهم آن که مطالعات بین رشته ای است، به تأثیر و تأثر متقابل علوم مختلف می پردازد. عنصر زمان که تا پیش از قرن بیستم از معیارهای قطعی سنجش محسوب می شد، با ظهور نظریه ی نسبیت آلبرت انیشتین قطعیت خود را ازدست داد و امری نسبی به شمار آمد. این نوع نگرش به مقوله ی زمان، به ادبیات نیز راه یافت و رمان نویسان قرن بیستم را از حیث روایت تحت تأثیر قرار داد. رمان نویسان مدرن، برخلاف نویسندگان سبک کلاسیک که سیر حوادث را از دریچه ی بیرونی و براساس ترتیب و توالی و روابط علت ومعلولی روایت می کردند سیر خطی زمان داستان خویش را برهم زدند و روش «جریان سیال ذهن» را برای روایت داستان خویش اتخاذ کردند. یکی از موفق ترین آثار این سبک خشم و هیاهو (1929) اثر ویلیام فاکنر است که طی آن نویسنده به شیوه های مختلف از قوانین نسبیت تبعیت، و سیر خطی زمان را نفی کرده است. دغدغه ی مطالعه ی پیشِ رو بررسی تأثیر فیزیک انیشتینی بر سنت روایی رمان نویسی ابتدای قرن بیستم به طور عام و رمان خشم و هیاهو به طور خاص است. روش تحقیق تطبیقی و تحلیلی توصیفی است.