یکی از مباحث مهم در زبان شناسی شناختی، آمیختگی مفهومی است که به شکلی خلاقانه دو مفهوم مجزا را به هم می آمیزد و در بسیاری از موارد برای توضیح ساختارهای ادبی به کار رفته است. در این مقاله نشان می دهیم که کاربرد آمیختگی مفهومی فقط برای ساختن جملات خیال انگیز نیست؛ بلکه بعضی وقت ها اگر ژانر تغییر کند، نوع و ساختار آمیختگی مفهومی متناسب با آن تغییر می کند. برای بررسی تأثیر ژانر بر نوع آمیختگی ها، دو کتاب مونسون (به عنوان نمونه برای متن ادبی) و نقد ادبی (به عنوان نمونه برای متن علمی) اثر سیروس شمیسا انتخاب شد و جملاتی را که دارای آمیختگی مفهومی بودند، استخراج کردیم. درنهایت، به این نتیجه رسیدیم که داده های مونسون که از نوع ادبی هستند، برای ایجاد صحنه های خیال انگیز به کار می روند و گاهی با شخصیت ها و رویداد های اسطوره ای درمی آمیزند؛ درحالی که در نقد ادبی آمیختگی با پدیده ها و رویداد های عینی بوده است که به روشن تر شدن مطلب علمی منجر می شود؛ بنابراین ژانر ادبی آمیختگی ها را انتزاعی تر و ژانر علمی آنها را عینی تر می کند. همچنین، به این نتیجه رسیدیم که مونسون نوعی آمیختگی کلان است؛ به این معنا که کل داستان با عنوانش و طرح داستان با طوفان مونسون آمیخته شده است.