فرهنگ را می توان مجموعه ای پویا در نظر گرفت که علاوه بر عوامل درونی، از عوامل بیرونی نیز تاثیر پذیرفته، الهام می گیرد، خود را وفق می دهد و از این طریق همواره در حال تغییر و تحول است. ادبیات، به عنوان یکی از مظاهر فرهنگ به وضوح بیانگر این تاثیرات متقابل است. البته در بسیاری از موارد ریشه مشترکات بین فرهنگ ها لزوما از درون خود آنها بر نخواسته، بلکه می تواند متاثر از عوامل بیرونی باشد. به عنوان مثال می توان افکار عرفانی - فلسفی را نام برد، که از یک حیطه فرهنگی وارد حیطه دیگر شده و بر سیر افکار در آن بستر اثر می گذارند. در مقاله حاضر از یک سو نمونه هایی از آثار شاعر بزرگ ایرانی قرن هفتم خورشیدی (دوازده میلادی)، مولانا جلال الدین رومی، ذکر شده اند که در آنها شاعر به مظاهر خالق در عالم اشاره دارد. از سوی دیگر نمونه هایی از آثار و افکار ادبای دوره رومانتیک آلمان همچون نووالیس وشلگل، متعلق به قرن هجده میلادی، عنوان می شوند که این نمونه ها نیز بیانگر نحوه نگرش این ادبا نسبت به مظاهر خالق در عالم هستند. علی رقم وجود تفاوت های بسیار به لحاظ شرایط تاریخی و فکری، شباهت های بسیاری میان آثار پدید آمده در این دو بستر مشاهده می شوند. با توجه به آشنایی هر دو بستر با افکار فیلسوفانی چون افلاطون و نوافلاطونیان می توان بر اساس مقایسه نمونه های ذکر شده با افکار این فیلسوفان نتیجه گرفت که وجه اشتراک آنها افکار افلوطینی است.