هدف این مقاله کاربست نظریه «هژمونی» گرامشی برای بررسی رابطه نیروهای ملی و مذهبی، و شناخت شالوده اجتماعی روابط تعارض آمیز این نیروها در متن تحولات دوره نخست وزیری دکتر مصدق است. این بررسی بر اساس شواهد و داده های تاریخی نشان می دهد منازعه نیروهای ملی و مذهبی بر سر هژمونی از عوامل موثر بر فروپاشی جبهه ملی و سرنگونی دولت دکترمصدق بود. از آن جایی که کشمکش های سیاسی به تنهایی نقش کلیدی نداشته اند، در این جا کشمکش های سیاسی در متن منازعه هژمونیک نیروهای ملی و مذهبی تحلیل شده اند. افزون بر این، منازعه هژمونیک نیروهای ملی و مذهبی بر اساس تمایزی تحلیل می شود که گرامشی بین «رهبری سیاسی» و «رهبری اخلاقی فکری» مطرح کرده است. یافته ها نشان می دهند که منازعه آیت اله کاشانی و دکترمصدق بر سر «رهبری سیاسی» جنبش ملی، و هم چنین منازعه گروه های ملی و مذهبی بر سر «رهبری اخلاقی فکری» نقش مهمی در تغییر موازنه نیروهای اجتماعی و شکل گیری ائتلاف ضدمصدقی در واپسین روزهای مرداد 1332 داشته است. درعین حال، این منازعه هژمونیک بحران عمیق تری را نیز در جامعه ایران آشکار ساخت: بحران هژمونی، بحران ناشی از دوره گذار از یک «جامعه سنتی» به یک» «جامعه مدرن» به رهبری اخلاقی-فکری طبقه متوسط جدید بود که خودش را در تکثر منازعات هژمونیک نیروهای ملی و مذهبی نمایان ساخت.