چکیده فارسی:امتیاز تفکر سیاسی اسلام در تبیین «حاکمیت الهی» از دیگر اندیشه های سیاسی، در نقش محوری عنصر مأذونیت الهی و انتساب عقلانی آن به حاکمیت حقیقی و بالذات حق تعالی، نهفته است که در سایه سار آن از یک سو صبغه الهی یافته و از جهتی حائز مشروعیت و حقانیت می گردد.بر اساس نظام سیاسی اسلام، عالی ترین شاخص در انتساب حاکمیت به حق تعالی، باریابی متولیان امر و صاحبان اقتدار به مقام خلافت و ولایت الهی و در مظهریت اوصاف الهی آنان است؛ هر چند که خلافت انسان کامل، هرگز به مثابه تفویض امور و خالی شدن بخشی از صحنه وجود از خداوند و واگذری مقام الوهیت و ربوبیت به او نیست.نوشتار حاضر در صدد است با استنتاج از آموزه های مترقی اسلام، به تبیین حاکمیت الهی پرداخته، بر خلاف انگاره تئوکراسی در غرب، عدم تلازم میان حاکمیت الهی و نفی هر گونه سالار غیر خدایی با حذف اراده و اختیار مردم در تعیین سرنوشت سیاسی شان را روشن نماید. هرگز در آموزه های اسلام، عنان انحصاری امور به نیابت از خداوند در اختیار گروهی خاص نیست تا آنان به طور مستقل به رتق و فتق امور پرداخته و کسی جز آنان به طور مستقیم با خدا در تماس نباشد و مردم به مثابه رعیتی مکلف، مسلوب از هر نوع اراده و اختیار سیاسی و اجتماعی، تنها مأمور به فرمانبری باشند.
چکیده فارسی:یتمیز الفکر السیاسی فی الإسلام عن غیره من الأفکار السیاسیة فی رؤیته بالنسبة إلی (الحکومة الدینیة)، حیث یتبنی الإسلام نظریة السلطة المطلقة للخالق تعالی ویقر إدارة شؤون الأمة بید حکومة دینیة تکتسب شرعیتها من تعالیمه بحکم العقل. حسب النظام السیاسی فی الإسلام، فإن المثال الأسمی لحکم الله تعالی فی الأرض یتجسد فی إیکال شؤون البلاد إلی أولیائه بحق والمخلصین من عباده الذین تتجلی صفاته فیهم. وبالطبع فإن خلافة الإنسان الکامل لا تعنی تفویض الأمور إلیه والإعراض عن الله تعالی.یتطرق الکاتب فی هذه المقالة إلی بیان واقع الحکومة الدینیة التی تتعارض مع النظریة الغربیة فی الحکم، وإثبات عدم التلازم بین الحکومة الدینیة وأیة سلطة غیرها عند غض النظر عن إرادة الناس فی تعیین مصیرهم، وذلک اعتمادا علی التعالیم والأسس الدینیة. طبق النظریة الدینیة فی الحکم، فإن الله تعالی لم یوکل الحکم إلی فئة خاصة بشکل مطلق بحیث أنه سلب الإرادة سیاسیا واجتماعیا من غیرهم.