می توان چنین استدلال کرد که در پرتو «چرخش فرهنگی» در جامعه شناسی، جستجو برای منابع جدید نظریه انتقادی می تواند به طرز مفیدی با ملاحظه سهم عرصه بین رشته ای مطالعات فرهنگی آغاز شود. این امر به ویژه در موضوع سازش دادن نظریه انتقادی رادیکال با نیازهای سیاست و اجرای فرهنگ می تواند با درس های آموخته شده از مکتب فرانکفورت و سپس مطالعات فرهنگی بریتانیایی مرتبط باشد. در این مقاله برای ترسیم این موضوع غامض، سهم این دو سنت در نظریه فرهنگی و مباحث مرتبط با حاکمیت فرهنگی بررسی شده است.