نقد فمینیستی در مطالعات فرهنگی از جمله با این ویژگی منحصر به فرد از سایر شیوه های نقد ادبی مدرن متمایز می شود که پیدایش و رواج این رهیافت، نتیجه یک جنبش اجتماعی است. خودآگاهی زنان به نابرابری حقوق مدنی آنها با مردان، نه فقط منجر به شکل گیری حرکتهای اجتماعی برای نیل به اهدافی همچون حق رای دادن و برخورداری از دستمزد برابر در ازای کار برابر با مردان گردید، بلکه به بازاندیشی درباره فرهنگ و اینکه سازوکارهای فرهنگی چگونه به قرار گرفتن زنان در این جایگاه نابرابر اجتماعی کمک می کند انجامید. از این رو، ادبیات به منزله یکی از ارکان انکارناپذیر فرهنگ از ابتدا مورد توجه خاص فمینیستها بوده است. گسترش حوزه مطالعات زنان در دهه های 1970 و 1980 توام شد با پیوند این رهیافت با برخی دیگر از شیوه های نقد ادبی (به ویژه پساساختارگرایی و روانکاوی لاکانی). از راه این پیوند، چنان تنوعی در نقد فرهنگی معطوف به مطالعات زنان به وجود آمده است که به اعتقاد اکثر نظریه پردازان فمینیست، دیگر به جای رهیافت یگانه فمینیستی، باید از «مجموعه» رهیافتهای فمینیستی صحبت کرد. در بخش نخست مقاله حاضر، پس از مروری بر شالوده های نقد فرهنگی برآمده از مطالعات زنان، داستان کوتاه «مدل» نوشته سیمین دانشور مورد بررسی قرار می گیرد. سپس به طور خاص به تاثیر مارکسیسم و پساساختارگرایی در مطالعات فرهنگی درباره ایماژهای زنان در آثار ادبی می پردازیم و در پرتو همین نظریه ها، قرائتهای دیگری از همین داستان از سیمین دانشور ارایه می گردد. تاکید نگارنده در این قرائتها، هم بر تصاویری است که دانشور از فرهنگ مردسالارانه و جایگاه زنان در این فرهنگ عرضه می کند و هم اینکه داستان او چگونه همین فرهنگ را فعالانه مورد چالش قرار می دهد.