«نقد ادبی غیر نظری، وجود ندارد». در ورای عینی ترین و عملی ترین شکل های نقد نیز تصورات و دلالت های ضمنی نظری، نهان هستند. هر کنش و مرام «نقدی»، مسبوق به نظریه ای خاص یا ترکیبی از نظریه ها و مبانی، مفاهیم و مفروضات آنهاست. همین سابقه و صبغه «نظری» است که شان و وزن مولفه های درونی / درون بود(1) و یا زمینه ها و عوامل بیرونی را در رویکردهای نقد تعیین می کند. با تامل در نظریه ها و آبشخورهای معرفت-شناختی، فلسفی، جامعه شناختی و گفتمانی آنها می توان دریافت که چرا و چگونه برخی مولفه ها و مفاهیم در شکل ها و ادوار نقد، به عنصر مسلط یا کانونی بدل می شوند و یا از آنها کانونی زدایی می شود. با این همه، سهم و شان مطالعات نظری با پشتوانه های فلسفی، معرفت-شناختی و روش شناختی به نسبت با انبوه مقالات نقد عملی / کاربردی بسیار کم و ناچیز است. مساله دیگر عدم وقوف به نظریه ها و زمینه ها و قواعد کاربست آنهاست....