در هنر و زیباشناسی معاصر بدون تفسیر و نقد، تجربه زیباشناختی به سختی رخ می دهد. با گسترش قلمرو ابژه های زیباشناختی بسیاری از چیزها توانسته اند متعلق تجربه زیباشناختی واقع شوند. دیگر تولید چیزی به غرض ایجاد تجربه زیباشناختی شرط لازم و کافی تحقق چنین تجربه ای نیست. این به تمایز میان ویژگی های زیباشناختی آثار هنری و ویژگی های هنری یا به تمایز میان ارزش های زیباشناختی و هنری بازمی گردد که به معنای متفاوت تری از تجربه زیباشناختی ناظر است. به همین دلیل امروزه از ه مپوشانی نقد و امر زیباشناختی نمی توان به راحتی گذشت، زیرا همین است که با دشوار ساختن تعریف و تشخیص هنر و معنا کردن معنا، دامنه شمول تجربه زیباشناختی را وسعت بخشیده است. وقتی در یک اثر ادبی از نوع ابسورد به نظر می رسد که هیچ معنایی در کار نیست و یا وقتی در آماده-ساخت ها هیچ فرم جدیدی عرضه نمی شود، تجربه و لذت زیباشناختی معنای دیگری به خود می گیرد که قرابت قابل ملاحظه ای با نقد دارد. در این رابطه نقش و جایگاه منتقدان و جنبه های سوبژکتیویستی تجربه زیباشناختی برجسته تر و قوی تر از قبل است. این نوشتار ضمن بررسی برخی از رویکردهای شناخته شده در نقد هنر، خاستگاه تجربه های زیباشناختی جدید را نه در خیال هنرمند و دریافت مخاطب، بلکه در نقد جستجو می کند.