در دهه های اخیر، الگوی همگون گرایی لیبرالی که آشکارا در دولت های مدرن تجلی می یابد، مورد انتقادهای جدی قرار گرفته است، زیرا این الگو تکثر قومی، نژادی، زبانی، مذهبی، فرهنگی و وابستگی اقلیت ها به گروه های خاص را نادیده می گیرد. پیامد مستقیم این سیاست اجتماعی آن است که منازعات قومی و فرهنگی نه تنها حل نشده، که فزون تر، توسعه و تعمیق نیز یافته اند. اندیشمندان سیاسی برای برون رفت یا کاستن از معضلات کنونی پدیده چند فرهنگی و چند قومی، الگوی «چند فرهنگ گرایی» را مطرح کرده اند. در این معنا، الگوی همگون گرای لیبرالی می تواند به یک نیروی بالقوه مساوات طلبانه مجهز شود که گروه های محروم از آن استفاده کنند؛ زیرا همه شهروندان به طور برابر در حقوق و مسؤولیت های شهروندی سهیم هستند. برخی نظریه پردازان لیبرالی در برابر الگوی همگون گرایی فرهنگی، الگوهایی از چند فرهنگ گرایی لیبرالی را مطرح ساخته اند. در این رابطه، می توان به اندیشمندان برجسته ای مانند رابرت ای. گودین، ویل کیملیکا و ماریون آی. یانگ اشاره کرد. پرسش اصلی این مقاله آن است که آیا الگوهای چند فرهنگ گرایی لیبرالی توانایی غلبه بر پیامدهای ناگوار کاربست الگوی همگون گرایی فرهنگی لیبرالی را دارد؟ در پاسخ ادعا آن است که با وجود تنوع و گستردگی الگوهای پیشنهادی، شهروندی چند فرهنگی نتوانسته است بر پیامدهای ناگوار کاربست الگوی همگون گرایی فرهنگی لیبرالی غلبه کرده و به مسأله تعلق هم زمان افراد در سطوح مختلف به گروه ها و پایگاه های اجتماعی متفاوت پاسخ دهد.