آزادی خواهی اندیشه ای است که قصد دارد انسان را از هر قید و بند ممکنی که بر سر راه رشد و اعتلا و سعادت او قرار می گیرد، رها سازد. در این مقاله نویسنده ضمن تبیین اهمیت آزادی در آثار و اندیشه های مولانا و یاسپرس، سعی در بررسی شباهت ها و افتراق نظریه ها و اندیشه های آنها در زوایای گوناگون وجود انسانی کرده است. تفاوت آنها علاوه بر تخصص و گرایش عرفانی، در دین و مکتبی که در آن تربیت یافته اند؛ یعنی، در فرهنگ حاکم بر محیط و قلب آنها، همان تفاوت فرهنگ شرق و غرب کاملا مشهود و نمایان می باشد. مولانا نه یک فیلسوف، بلکه عارفی تمام عیار بود؛ در تفکر او انسان مقامی والا و برتر دارد، که به طور طبیعی و فطری، خواهان آزادی است. یاسپرس فیلسوفی است که انسان را موجودی ناشناختنی می داند و پیوسته تعالی دارد که به «هستی» دست یابد؛ تا انسان به آزادی خود پی ببرد. از نظر یاسپرس صیرورت تعالی منحصرا از آن انسان بوده و تنها مبتنی بر اراده اوست. ولی از نظر مولانا حرکت و تعالی نه تنها شامل کل موجودات جهان بوده، بلکه لطف حق و اراده او مقدم بر اراده آدمی است و در مسیر تعالی دست فیض، علت اصلی محرکه است. از تشابه های مهم بین آنها می توان به تاکید هر دو به تجربیات شخصی برای اثبات آزادی اشاره کرد.