اندیشمندان علوم سیاسی و روابط بین المللی تا این زمان نتوانسته اند اتحادیه اروپا را در قالب واژه های سیاسی و حقوقی به گونه ای که مورد پذیرش و اقبال همگان باشد تعریف کنند. واقعیت این است که منشور اتحادیه همچنان ابهام هایی دارد و بی سبب نیست که بسیاری از مردم اروپا، هرازگاهی، خواستار خروج کشورشان از این اتحادیه از طریق همه پرسی می شوند. هدف این مقاله ارایه تفسیری نو درباره اتحادیه اروپا است. نگارنده معتقد است که این اتحادیه در شکل «اتحادیه سابسیدیری» به تدریج جایگزین کشورهای دارای حاکمیت می شود. نویسنده مقاله مایل است این اندیشه و دیدگاه خود را با صاحب نظران و اندیشمندان سیاسی، مورد بحث و گفت وگو قرار دهد.در مورد اتحادیه اروپا عنوان هایی مانند فدراسیون، کنفدراسیون و حتی عناوینی مانند «امپراتوری» و «جمهوری» یا «مجموعه ای از کشورها» به کار رفته است، که هیچ کدام نتوانسته اند ماهیت این اتحادیه را به اندازه کافی روشن سازند. اتحادیه اروپا به هیچ وجه کشور نیست و نمی خواهد باشد؛ اتحادیه اروپا یک پدیده «منحصر به فرد» است.تا این زمان اتحادیه اروپا از اینکه بخواهد به «کشور» تبدیل شود امتناع ورزیده است و تمایلی هم به گرفتن چنین لقبی ندارند. هسته اصلی همه اختلاف نظرها درباره اتحادیه اروپا نیز از همین مساله ناشی می شود. چرا اتحادیه اروپا بر روی این اصل که تبدیل به «کشور» نشود تا این اندازه اصرار دارد؟ دلیل این امر روشن است. از یک سو اعضای اتحادیه از اینکه «حاکمیت» خود را واگذار کنند و حیات خود را به عنوان کشورهای مستقل از دست دهند، واهمه دارند. از طرف دیگر اعضای بزرگ و کوچک این اتحادیه به این حقیقت تلخ پی برده اند که در فرایند جهانی شدن امکان از دست رفتن «حاکمیت» آنها وجود دارد. آنها یگانه راه نجات را در متحد شدن و شراکت در «حاکمیت» برای تقویت این پدیده و حفظ خود می بینند. در نتیجه کشورهای عضو سعی در ایجاد جامعه ای از کشورهای اروپایی دارند که تبدیل به «کشور» نشود و همزمان از «کشور» بودن اعضا و حاکمیت آنها دفاع کند. اینکه چگونه امکان دارد این اندیشه در عمل تحقق یابد، تاکنون همانند یک راز در بین سیاستمداران باقی مانده است. این مقاله به تجزیه و تحلیل این راز می پردازد.