ریچارد رورتی با ارائه تفسیری نو از پراگماتیسم، فاصله خود را با دیگر جریآنهای رایج در فلسفه آمریکا، مشخص ساخت. فلسفه نزد رورتی دیگر مشروعیت بخش دانش بشری نیست و دفاع صرفا فلسفی از روابط، کاربستها و کنش های انسانی و اجتماعی بی معنا خواهد بود. فلسفه در بهترین حالت آوایی میان آواهاست و نقشی تهذیب گر خواهد داشت. از سوی دیگر بنا به ارتباط تاریخی فلسفه با سیاست و امر سیاسی و با زیر سوال رفتن نقش فلسفه، نظریه سیاسی معاصر به طور عام و دموکراسی مساوات طلبانه به مثابه ممکن ترین حکومت موجود به طور خاص دچار تحول بنیادین خواهد شد. بر این اساس پژوهش حاضر قصد دارد، تاثیرات عمده نئوپراگماتیسم را بر دموکراسی که نزد رورتی صبغه ای مساوات طلبانه دارد، مورد توجه قرار دهد.