ریشه اندیشه سیاسی به تجربه های سیاسی غرب و به ویژه یونان باستان بازمی گردد. در طول زمان به همان نسبت که سیاست تغییر کرد و متجدد شد، اسلوب سنتی زندگی نیز، شکلی دیگر به خود گرفت. این مساله که آیا سنت ثبات جامعه و مسولیت فردی را بهتر تضمین می کند یا تجدد، در سال های اخیر بسیار مورد بحث قرار گرفته است و ماحصل آنها اینکه برخی از سنت های موجود در جوامع موجب بالندگی و پویایی اندیشه به طور عام و اندیشه سیاسی به طور خاص گردیده اند و برخی موجبات نحیف شدن و فرسودگی اندیشه را در جوامع فراهم آوردند. در حوزه تمدنی ایران نیز در دوره ای از ادوار تاریخ عمومی اندیشه، ایرانیان با تلفیق اندیشه خردگرایانه یونانی و دریافتی خردمندانه از شریعت اسلام مبادرت به تاسیس اندیشه سیاسی نمودند. اما رفته رفته این دوران طلایی اندیشه و تفکر در معرض فرسایش و انزوا قرار گرفت و در نهایت غیبت ما در عرصه اندیشه سیاسی در جهان را رقم زد. مقاله حاضر آهنگ آن را دارد تا عرفان و اندیشه عرفانی که ریشه در سنت دارد را به عنوان مانع و محذوری بر سر راه رشد و تعالی اندیشه سیاسی در ایران برشمرده و شاخصهایی از رویکرد عرفانی که اجازه انبساط و مباسطت به اندیشه را نمی دهد و فاقد تلائم و سازگاری با اندیشه سیاسی است را معرفی نماید.