انقلاب های کبیر، در تعبیری کلی و خارج از مناقشات نظری به عنوان دگرگونی های بزرگ و تغییرهای بنیادینی شناخته می شوند که نظم اجتماعی پیشین را از میان برده و نظم جدیدی را بنیان گذاری می کنند. در پاسخ به این مسیله که چگونه این تغییر و دگرگونی و نظم یابی ممکن می شود نظریات مختلفی در حوزه علوم اجتماعی بیان شده است. اولین صورت بندی ها از چگونگی نظم یابی جامعه به واسطه نظریه پردازان قرارداد اجتماعی و سپس اقتصاددانان سیاسی انجام گرفت. پرسش هابزی، اما در مرکزیت تمامی بررسی ها قرار دارد؛ چگونه امکان دارد که افرادی با امیال متفاوت یک جامعه را تشکیل بدهند، چگونه ممکن است خواست های متفاوت بدنمندی واحدی را ممکن کنند؟ جامعه شناسی با صورت های متفاوت قراردادگرایی که امر اجتماعی را به وسیله امری خارج از منطق اجتماع تحلیل می کردند مخالفت کرد؛ جامعه شناسی پرسش از نظم اجتماعی را درون مناسبات جمعی انسان ها بررسی کرد؛ دورکیم در پاسخ به این مسیله از تجربه جامعه به عنوان عنصر پیونده دهنده ارزشی نام می برد و وبر کاریزما را به عنوان ارزش گذاری می داند که افراد از طریق تسلیم یا ایمان به کاریزما با یکدیگر پیوند برقرار می کنند. مفاهیمی مانند امر قدسی، غلیان جمعی، جوش وخروش جمعی، کاریزما و خلسه های جمعی در دورکیم و وبر با یکدیگر همپوشانی دارند که امکان فهم تغییرات بزرگ اجتماعی به واسطه ترکیب این مفاهیم را مهیا می کنند. ازآن جهت که انقلاب ها رخداد دگرگون کننده و نظم بخش حیات اجتماعی هستند؛ از طریق تحلیل وضعیت و ماهیت انقلاب ها می توان به پرسش چگونگی شکل گیری نظم اجتماعی پاسخ داد.