تعبیر «حماسه عرفانی» در نیم قرن گذشته و به ویژه در دو دهه اخیر، تداول قابل توجهی در حوزه پژوهش های ادبی یافته است؛ و حتی عده ای از محققان، فرض وجود «حماسه عرفانی» را همچون ژانری مستقل در ادب فارسی طرح کرده اند. در پژوهش حاضر کوشیده ایم بر اساس نظریه جدید ژانر نشان دهیم که علی رغم وجود بعضی تشابهات میان جنبه هایی از متون حماسی و بعضی نمونه های ادب صوفیه، نهایتا از منظر نقد ژانر نمی توان صحت چنین فرضی را پذیرفت چرا که لحاظ چنین ژانری نه با نیت مولفان صوفی، به مثابه عاملی مهم در تعیین ژانر تطابق دارد، نه موجد پیش آگاهی راهگشایی برای خواننده است و نه اساسا کمکی به طبقه بندی دقیق تر و معقول تر گونه های ادب فارسی می کند. ضمن آنکه در توضیح مشابهت های موجود، توجه به پدیده «وجه»، و فرایندهایی چون «آمیختگی انواع» و ثبات فوق العاده صورت های ادبی در شرق ازجمله در ادبیات فارسی، و جریان مهاجرت مضامین و مفاهیم در بین انواع و قوالب مختلف، تبیین و صورت بندی منطقی تری را از موضوع میسر می سازد.