اگر جامعه شناسی معاصر فرانسه را دقیق تر بررسی کنیم، نکته ای توجه ما را به خود جلب می کند، و آن تردید درباره امکان دستیابی به درک نظام یافته از مفهوم جامعه است. شک درباره تصور از جامعه به منزله تمامیت و ساختمانی متشکل از ساختارها، نهادها و روابط اجتماعی با انتقادهای اخیر افرادی مانند پیر بوردیو یا آلن تورن از جامعه شناسان نامدار در این کشور ارتباط نزدیک دارد. گرایش دیگری که در کنار اختلاف نظر درباره فهم نظام یافته از جامعه در جامعه شناسی فرانسه موجود هست، سوژه ای و فردی کردن جنبه اجتماعی است که در جریان آن وجوه اجتماعی تا سطح ساختارهای فردی، تجربه ذهنی و کنش های متقابل خرد اجتماعی تقلیل داده می شود. طیف گسترده ای از جامعه شناسان فرانسوی را می توان در ردیف افرادی قرار داد که از این جریان حمایت می کنند: از برنارد لاهیر و ژان کلود کافمن، که از هواداران ذهنی و فردی کردن جنبه اجتماعی هستند، تا نظریه پردازان پسامدرن جامعه شناسی در فرانسه که بر فرایندهای اجتماعی فردی شدن و انعطاف پذیری، فروریختگی اجتماعی و عدم ثبات تاکید دارند، به طوری که در چارچوب این رویکرد دیگر از جامعه نظام یافته، با ثبات و متمایز از دیدگاه کارکردی و نهادی نمی توان سخن گفت. این ها تردید دارند که جامعه کنونی را بتوان جامعه «مدرن» نامید. البته مفهوم «پسامدرن» با تعبیر این ها، به معنای «پایان مدرن»، شروع عصر جدید و حتی «پایان تاریخ» نیست، بلکه بیشتر تلاش دارند پسامدرن را «به شیوه ای خاص در مقابل و در قیاس با مدرن تعیین و تعریف کنند». هدف نظریه پردازان پسامدرن جامعه شناسی فرانسه یافتن گزینه ای در برابر جامعه شناسی امروزی و «پایان دادن به روایت های بزرگ» است، البته «پسامدرن» با این تعبیر مدل فکری برای انحلال مدرن نیست، بلکه تلاش برای تعریف مدرن به شکلی است که «موضوع پروژه مدرن، ارکستری محدود و قابل دسترسی از واقعیت» باشد. پسامدرن مفاهیمی مانند «دوگانگی»، «از هم گسیختگی»، «قوه تخیل»، «دورگه ای»، «فوق پیچیدگی»، «هرج و مرج»، «خلسه» و «برساخت» را جایگزین مقولات مدرن مانند «کار»، «توسعه»، «خرد»، «طبیعت» و «نظم» کرده است. منشا تفکر پسامدرن به جنبش های آوانگارد در دوران میان دو جنگ اول و دوم جهانی (مکتب دادا، سوررئالیسم و کالج جامعه شناسی) بر می گردد.