مقاله ی حاضر، سیر تحول و دگرگونی رویکردها و چشم اندازهای روش شناختی از علم گرایی سده های اولیه ی دوره ی مدرنیته تا تغییر و دگرگونیِ اساسی در دیدگاه های فلسفی در غرب را در قالب نگرش های پست مدرن در ساحت اندیشه سیاسی تحلیل و ارزیابی خواهد کرد. در این راستا، از یک سو، تحول در تجربه گرایی خام و گذار آن به اثبات گرایی، اثبات گرایی منطقی و چگونگی گذار از اثبات گرایی به ابطال گرایی مورد ارزیابی قرار خواهد گرفت. از سوی دیگر، به وجود آمدن تحول و دگرگونی در نگرش های جزء نگر پوزیتیویستی و ابطال گرایانه و تغییر آن به نگرش ها و ساختار های کلان در قالب برنامه پژوهشی ایمره لاکاتوش و پارادایم توماس کوهن و در نهایت، رویکرد آنارشیستی فایرابند مورد توجه قرار خواهد گرفت. و در نهایت بررسی اجمالی از چگونگی شکل گیری رویکردهای پست مدرن که محصول چرخش و تغییر اساسی در نگرش های فلسفی و جامعه شناختی در غرب است، را مد نظر خود قرار خواهد داد. البته تلاش می شود تا از وارد شدن به جزئیات این چشم اندازها، در حد امکان اجتناب شود زیرا تمرکز اساسی این مقاله، معطوف به تحلیل سیر تحول چشم اندازهای روش شناختی از «علم گرایی (فلسفه علم)» تا پست مدرنیسم است.