هگل و نیچه عمدتاً به منزلة دو قطب مخالف در فضای فکری و فلسفی قرن نوزدهم معرفی شده اند. نیچه منتقد سرسخت دیالکتیک هگلی و مخالف تمام عیار متافیزیک مدرن معرفی شده است که هگل نماینده ی تام وتمام آن است. این تصویر از نیمه ی دوم قرن بیستم رفته رفته رنگ می بازد. هرچند هگل را نقطه ی اوج متافیزیک مدرن و نیچه را منتقد متافیزیک و آغازگر پست مدرنیسم می دانیم، آیا شباهت ها و هم خوانی های مفهومی و فلسفی میان آن دو خود گواهی بر کاذب بودن یا دست کم نابسنده بودن این دسته بندی مدرن/ پست مدرن نیست؟ آیا هگل و نیچه، صرف نظر از برخی برداشت های ظاهری، در مبانی فکری و فلسفیِ خود بسیار به هم دیگر نزدیک نیستند؟ آیا نمی توان هگل را با نیچه و نیچه را با هگل خواند؟ این هدفی است که الیوت ژورست در کتاب فراسوی هگل و نیچه برای خود ترسیم کرده است، اما وی برای این مهمْ مفهومی را میانجی و اساس کارش قرار داده است که برای هر دو فیلسوف بسیار کلیدی و محوری است: مفهوم فرهنگ. مقاله ی حاضر در سه سطح به نقد و بررسی این کتاب خواهد پرداخت: نخست، نقد صوری اثر؛ سپس، نقد رویکرد کلی نویسنده و درنهایت، نقد ترجمه ی فارسیِ کتاب و مواضع مترجم فارسی.