در ادبیات ایران شناسی شکل بندی اجتماعی ایران پیشا سرمایه داری برحسب گفتمان های فئودالیسم، آسیائیسم (شیوه تولید آسیایی) و پاتریمونیالیسم (رویکرد وبرگرایان) مفهوم یابی شده است. در دو گفتمان نخست، کلیت جامعه و اقتصاد عصر صفوی فاقد منطق اقتصادی مجزا و تابع اقتصاد روستایی است، و در گفتمان سوم، ایران آن عصر در سایه حضور نظام پاتریمونیالی (به عنوان یک عنصر سیاسی) تعریف می شود. در هر سه گفتمان، کلیت جامعه و اقتصاد ایران عصر صفوی، از روی مفهوم فئودالیسم غربی (در شکل سلبی یا ایجابی) و یا از روی مفهوم عقلانیت غربی (در شکل سلبی)، مفهوم یابی می شود، به طوری که در آنها به ترتیب مفاهیم « فئودالیسم» و «عقلانیت غربی» کارکرد روش شناختی «نمونه آرمانی» را به عهده دارند. این مقاله در گام نخست با انتقاد از رویکردهای فوق و در گام بعد با عنایت به نقائص تئوریک موجود در ادبیات ایران شناسی سعی دارد در چارچوب رویکرد مارکسیسم ساختارگرا و با تعریف ساختارگرایانه از ایران عصر صفوی مفهومی مستقل از شکل بندی اجتماعی ایران آن عصر ارایه دهد. در چنین تعریفی، ویژگی های ساختاری ایران عصر صفوی تعیین کننده مفهوم ایران آن عصر است. ساختاری که در آن چندین شیوه تولید در یک مفصل بندی «پویا» خصلت های سیال ایران آن عصر را تعیین می کردند. با چنین تعریف ساختارگرایانه ای، ویژگیهای متمایز سده نخست و دوم ایران عصر صفوی تجلیات پویایی های مفصل بندی شیوه های تولید در سده نخست و دوم است.