با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی(حافظ)
مهمترین دغدغه انسان اندیشه ورز - پس از تامین نیازهای ابتدایی حیات - این بوده است که قانون حاکم بر نظام هستی را بشناسد تا بتواند اولا حوادث آینده را پیش بینی کند و ثانیا آنها را بفهمد و تبیین نماید.آنچه در ابتدا مسلم و مفروض بنظر می رسد این است که گردش جهان بمقتضای عقل است. حوادث و وقایع آن منوط به بخت و اتفاق نیست بلکه تابع یک قانون عقلانی است. بعبارت دیگر، در جهان امری بنام شبکه ترتب حوادث یا نقشه وقایع وجود دارد که رویدادها بموجب آن سامان میگیرند و با کشف این نقشه که بمدد علوم فیزیک و ریاضی حاصل می شود، میتوان تا حدودی حوادث آینده را پیش بینی کرد. ولی انسان نمی تواند تنها به پیش بینی حوادث قانع باشد بلکه می خواهد آنها را بفهمد و تبیین نماید. او می خواهد بداند این کارگاه که جهان نام دارد چیست؟ و چرا اینگونه کار میکند و طرز دیگری کار نمی کند؟ در اینجا انسان از مرز علوم عبور می کند و به فلسفه متوسل می شود (آنجا که علم متوقف می شود فلسفه آغاز می گردد).ملاصدرا بر اساس اصول فلسفی خود (اصالت وجود، وحدت تشکیکی حقیقت وجود، حرکت جوهری و ...) درونمایه نظام هستی را عشق به مبدا و شوق به کمال می داند. وی بر این عقیده است که در نهاد همه موجودات عالم و در باطن همه ذرات وجود، عشق به مبدا حق و در موجودات مادی - علاوه بر عشق به مبدا شوق رسیدن به کمال بودیعه نهاده شده است. عشق رسیدن به کمال نهایی در همه اجزاء و ارکان عالم سریان دارد. این تکاپو و جوش و خروش همگانی از نیروی عشق به کمال مطلق سرچشمه می گیرد؛ عشقی که با حیات و شعور نیز همراه است و از یک سو حافظ نظام هستی و از سوی دیگر موجب حرکت بسوی کمال است.