برای مولانا جلال الدین رومی، شاعر بزرگ انسان گرای قرن هفتم که نه تنها شکوفه و ثمره ادب پارسی بلکه از چهره های اسرارآمیز و از عرفای مشهور تمامی زمان هاست، عشق اساس هستی است. وی که نمونه کامل قداست است، در آثار ورای زمان و مکان خویش، پیامی سرشار از عشق برای ما ارسال می دارد که بیانگر جهان شمولی افکار انسانی او است و شور و هیجان ناشی از آن تاثیر بسزائی بر ما دارد. به نظر او زندگی یعنی دوست داشتن. عشق، این مهمترین عامل حیات با قدرتی شگرف، عامل اساسی زندگی است. چه بسا زندگی خود را فدای عشق کنیم. عشق به دیگری انواع و اقسام دارد، چه این عشق به طور عام به کل هستی، به تمامی همنوعان و تمامی مخلوقات باشد و چه به طور خاص، به دیگری یا به خداوند باشد. با ارزش دادن به ویژگی های انسان، بروز این عشق یا بهتر بگوئیم، این دل به دیگری دادن، با در نظر گرفتن رجحان عشق الهی، ما را به سمتی سوق می دهد که خداوند را در تمامی ما خلق اله ببینیم، زیرا که تمامی آنها مخلوق خداوند هستند. به همین دلیل است که می گویند وقتی شخصی را دوست بدارید، در واقع خداوند را دوست می دارید. رومی در آثار خویش، به وصف ظرفیت عظیمی می پردازد که همانا قدرت عاشق شدن و دل به دیگری سپردن است و ودیعه ای است که خداوند نزد انسان به امانت گذاشته است.