نقش نماهای گفتمان، آن گونه که امروز در آثار زبان شناسان می آید، مقوله ای است نقشی – کاربردی. اولین با لوینسون (Levinson 1983, p. 88)، ذیل مبحث «مقوله های اشاری در گفتمان»، به وجود کلمات و عباراتی در زبان اشاره کرد که نقش آنها نشان دادن رابطه میان یک گفته و گفته قبلی است. وی تاکید کرد که این عناصر در تعیین شرایط صدق و کذب گزاره ای که در پاره گفتار میزبان آنها آمده باشد نقشی ندارند. از این رو، مطالعه آنها در قالب معناشناسی شرط صدق ممکن نیست بلکه باید آنها را در قالب ملاحظات کاربرد شناسی زبان بررسی کرد.به دنبال اظهار نظر لوینسون، عده ای از محققان کوشیدند تا، با بسط رویکردهای نظری به مطالعه نقش نماهای گفتمان، ابعاد و زوایای کاربرد این عناصر زبانی را بررسی کنند. از جمله مهم ترین آنان می توان به شیفرین (Schiffrin 1987)، بلیک مور (Blakemore 1987) و هانسن (Hansen 1998) اشاره کرد که، با توسل به مبانی و دیدگاه های نظری گوناگون، سعی کرده اند رویکرد کارساز و قابل قبولی برای مطالعه نقش نماها فرمول بندی کنند. نگارنده، در بخش های بعدی این مقاله، رویکرد هانسن را به اختصار معرفی و از آن برای بررسی کاربردهای نقش نمای «بعد» در زبان فارسی استفاده خواهد کرد. اما قبل از آن لازم است به اختصار درباره حوزه کار و اهداف تحلیل گفتمان سخن گفته شود ...