سوفیستها را می توان از نخستین متفکران باستان دانست که موضوع اصلی اندیشه را معطوف به مساله انسان میدانستند. ایشان برای نخستین بار جهت پژوهش فلسفی را از «فوسیس» به «نوموس» تغییر دادند. تقریبا همزمان و اندکی پس از ظهور سوفیستها، سقراط، افلاطون و همچنین ارسطو نیز با وجود مخالفت ها و تعارضات بنیادین با ایشان، انسان را نخستین خواست نظریه فلسفی برشمردند. این امر اصلی ترین وجه اشتراک دو دیدگاه سوفیستی و فلاسفه کهن را نشان می دهد. از سوی دیگر، میان سقراط و سوفیستها از لحاظ شیوه دیالکتیک و بحث نیز نوعی قرابت صوری وجود دارد. اما از آنجا که سقراط معرفت را دارای معیار ثابت و فارغ از تاثیرات و متغیرات حسی قلمداد می کند، از این رو «انسان معیار همه چیز است» پروتاگوراس از آنجا که نظر به انسان فردی دارد و حقیقت را نسبی تلقی می کند، مورد انتقاد و اعتراض سقراط قرار می گیرد. بدین ترتیب مطالعه تطبیقی آراء سوفیستی و اهالی فلسفه نشان می دهد که موضوع و روش، نزد دو گروه یکسان، اما غایت اندیشه متفاوت بوده است. این غایت نزد سوفیستها آموزش یا «پایدیا» بود، در حالی که فلاسفه غایت عمل را در شناخت حقیقت می جستند. نوشتار حاضر با هدف کشف وجوه اشتراک و افتراق دو دیدگاه، در گام نخست به تدقیق آراء شاخص آن خواهد پرداخت و سپس روشن می کند که برخی نتایج فکری بدست آمده توسط سوفیستها، با وجود بدنامی تاریخی ایشان، تاثیراتی پاینده تا فلسفه معاصر غربی داشته است. بعبارت دیگر، اینان با تغییر جهت فلسفه به مساله انسان بنوعی مبانی فلسفه نوین غرب را پی افکندند.